Assassins Creed Valhalla یک بازی ویدئویی در سبک اکشن-ماجراجویی، نقشآفرینی و مخفیکاری است که توسط یوبیسافت و ۱۴ استودیوی بازیسازی دیگر در سال ۲۰۲۰ برای PS4 ، PS5 ، XBOX One ، Xbox Series X ، گوگل استدیا و PC منتشر شد. Assassins Creed Valhalla دوازدهمین بازی از مجموعه اساسینز کرید است. داستان بازی Assassins Creed Valhalla پیرامون یک وایکینگ مهاجم به نام ایوور است که درگیر مبارزه میان هیدن وانها و فرقه انشنتس میشود. با داستان بازی Assassins Creed Valhalla همراه گیم کیو باشید.
داستان Assassins Creed Valhalla در قرن نهم بعد از میلاد روایت میشود. شخصیت اصلی داستان فردی به نام ایوور است که عضو یک قبیله وایکینگ به نام ریون است. این قبیله به خاطر برخی فشارهای سیاسی از نروژ رانده میشود و هدفش این است تا از میان دریای شمال یخی خود را به سرزمینهای انگلستان آنگلو-ساکسون برساند. این قبیله بعد از مستقر شدن در اقامتگاه جدیدشان در انگلستان، سالهای بعدی را با پادشاهیهای مختلف از جمله وسکس، نورثومبریا، آنگلیای شرقی، و مرسیا درگیر میشوند.
قبیلهی ایوور با رهبران این پادشاهیها از جمله پادشاه آلفرد وسکس مقابله میکند. ایوور همچنین با دو هیدن وان آشنا میشود که با پیوستن به آنها در برابر فرقه انشنتس مبارزه میکند. همانند بازیهای دیگر این مجموعه، داستان بازی Assassins Creed Valhalla نیز شامل روایت در دوران معاصر میشود. لیلا حسن که در دو نسخه پیشین مجموعه یعنی اودیسه و اوریجینز حاضر بود در این نسخه نیز به کشف اسراسری از گذشته میپردازد.
یک سال پس از حوادث آتلانتیس، میدان مغناطیسی زمین دچار یک تغییر افزایشی غیرقابل توضیح شد که این موضوع باعث ایجاد اختلال در ارتباطات ماهوارهای جهان شد و همین طور تاثیراتی منفی بر محیط زیست گذاشت. اساسینها یک سیگنال مرموز را دریافت کردند که آنها را به سمت مختصاتی در انگلستان هدایت کرد، نقطهای که لیلا حسن، شان هاستینگز و ربکا کرین برای تحقیق به آنجا رفتند و بقایای مرتبط به یک مهاجم وایکینگ را از قبر بیرون آوردند. لیلا که تحت نفوذ عصای هرمس در مرگ ویکتوریا بیبو نقش داشت و خود را گناهکار میپنداشت، وارد آنیموس شد تا خاطرات این مهاجم را مشاهده کند.
در قرن نهم و در نروژ، ضیافتی توسط پادشاه استیربیورن از قبیله ریون برگزار میشد. در همین مقطع دختر/پسربچهای به نام ایوور شاهد غارت شدن خاستگاهش توسط یک جنگ سالار وایکینگ سرکش به نام کیوتوه کرول بود. وارین، پدر ایوور در قبال امنیت مردمش خود را تسلیم کرد و البته سنت وایکینگها در مرگ شرافتمندانه در نبرد را زیر پا گذاشت. کیوتوه اقدام به کشتن وارین کرد و سپس روستا را قتل عام کرد. ایوور توسط سیگورد، پسر استیربیورن نجات پیدا کرد اما در هنگام فرار او از اسب افتاد و توسط گرگی زخمی شد، که همین موضوع برای او لقب «گرگ-بوسیده» را به ارمغان آورد. ایوور تحت سرپرستی استیربیورن قرار گرفت و بزرگ شد. هفده سال بعد، او در تعقیب کیوتوه بود تا انتقام خودش را بگیرد، با این حال تلاشهای او و همراهانش موفقیتآمیز نبود، اگرچه آنها موفق به بازیابی تبر پدر ایوور شده بودند. ایوور در هنگام لمس کردن این تبر، یک تصور روشن از اودین را تجربه کرد. او که کنجکاو در مورد این اتفاق شده بود، در این باره با یک عارف محلی به نام والکا مشورت کرد. والکا تصور دیگری را به ایوور القا کرد که نشان میداد سیگورد و ایوور با یک گرگ غول پیکر روبرو شدهند و سیگورد بازوی خود را از دست میدهد. والکا این تصور را این گونه تفسیر کرد که ایوور سرانجام روزی به سیگورد خیانت خواهد کرد که البته او این موضوع را باور نداشت.
شاه استیربیورن، پدرخوانده ایوور، او را برای پافشاری در شکار کردن کیوتوه سرزنش میکرد، چرا که این موضوع را عاملی برای ایجاد یک جنگ میدانست که قبلیهی او شانسی در پیروزی آن نداشت. مدتی بعد پسر استیربیورن و برادرخوانده ایوور یعنی سیگورد پس از یک سفر دوساله به خانه بازگشت. او با خودش ثروتی آورده بود و همین طور دو هیدن وان به نام بسیم و هیثم همراه او به نروژ آمده بودند. سیگورد یک هیدن بلید را به ایوور هدیه داد، تیغهای که آن را از بسیم و هیثم دریافت کرده بود. او سپس یک لشکرکشی را به منظور پایین کشیدن کیوتوه شروع کرد. ایوور و سیگورد بعد از بازپسگیری یک دهکده از نیروهای کیوتوه، با شاه هارالد دیدار کردند، کسی که به آنها پیشنهاد پشتیبانی در حذف کیوتوه را داد. سیگورد با نیروهای تقویتی هارالد حملهای را به سنگر کیوتوه انجام داد. بسیم و هیثم به ایوور گفتند که آنها برای کشتن کیوتوه به نروژ آمدهاند، با این حال آنها قبول کردند تا ایوور این کار را انجام دهد. به این ترتیب ایوور در یک رویارویی با کیوتوه، موفق به کشتن او شد و قلعهی او تصاحب کرد.
پس از این پیروزی، ایوور، سیگورد و استیربیورن برای گردآوری یک قبیله به قلمروی هارالد رفتند. در آنجا هارالد اعلام کرد که هدفش متحد کردن تمام قبایل نروژ زیر یک پادشاهی متحد با حکمرانی خودش است. استیربیورن در این مورد با هارالد بیعت کرد، اما این موضوع باعث خشم سیگورد همراه شد. سیگورد و ایوور به همراه تمام وفاداران خود در قبیله ریون تصمیم گرفتند تا نروژ را به مقصد انگلستان ترک کنند تا قلمروی خودشان را بدون سلطهی هارالد داشته باشند.
ایوور، سیگور، و قبیله ریون در یک کمپ وایکینگ متروکه در مرسیا مستقر شدند و این مکان را ریونستروپ نامگذاری کردند. آنها به منظور امن کردن جایگاه خود، تصمیم گرفتند تا به قبایل محلی وایکینگ و پادشاهیهای ساکسون متحد شوند. از این رو ایوور با متحدانی چون هالفدان و اوبا راگنارسون، گاترم جارل، و کولولف ارتباط پیدا کرد. در همین حین هیثم به ایوور اطلاع داد که فرقه انشنتس که دشمن دیرینه هیدن وانها است در انگلستان حاضر است و از ایوور خواسته شد تا برای از بین بردن عاملان این فرقه کمک کند. در این میان فردی ناشناس که با نام مستعار «سرباز بینوای پیروی مسیح» فعالیت میکرد، به ایوور کمکرسانی میکرد.
در ادامه داستان Assassin’s Creed: Valhalla ایوور تصورهای دیگری از اودین را مشاهده کرد که در آن اودین سعی داشت مرگ مقدر شدهی خود ناشی از راگناروک را دفع کند. پس از آنکه لوکی بر خلاف قوانین اودین در مورد گرگها صاحب فرزندی به نام فنریر شد، اودین به یوتونهایم سفر کرد تا یک شهد جادویی را به دست آورد تا به واسطهی آن روحش زنده بماند و بعد از راگناروک تناسخ پیدا کند. همچنین آسیرهای دیگر از جمله ثور، تیر، و فریا نیز از این شهد اسرارآمیز نوشیدند اما لوکی از نوشیدن آن منع شد. با این حال لوکی بدون که آسیرها بفهمند از دستور اودین سرپیچی کرد و بقای خود را تامین کرد.
مدتی بعد، سیگورد و بسیم یک سازه ایسو به نام سنگ حماسه را کشف کرد و این ذهنیت در سیگورد شکل گرفت که او از نودگان خدایان است. با این حال سیگورد توسط فردی به نام فولکه که وابسته به فرقه انشنتس و در خدمت پادشاه آلفرد بود، سیگورد را اسیر شد. این فرد باور داشت که سیگورد یک ایسو یا از نسل آن است. ایوور و بسیم اقدام به ردگیری فولکه کردند و قادر به کشتن او شدند اما قبل از آن، فولکه با شکنجه کردن و قطع عضو کردن سیگورد باعث شد تا سیگورد دچار آسیب روحی و از دست دادن دست راستش شود.
سیگورد که همچنان باور داشت یک خدا است، تصمیم گرفت تا به همراه ایوور به نروژ بازگردد. در آنجا سیگورد یک معبد ایسو پنهان را کشف کرد که حامل یک سیستم کامپیوتری پیشرفته بود. هر دوی ایوور و سیگورد خودشان را به این کامپیوتر متصل کردند و به والهالا منتقل شدند، جایی که آنها میتوانستند از نبرد بیانتها در این بهشت لذت ببرند. با این حال ایوور خیلی زود متوجه شد که مکانی که آنها در آن هستند یک شبیهساز مجازی است و از این رو آنها سعی کردند از آن خارج شوند. تصورهایی ایوور از اودین نمیگذاشت تا ایوور از این فضا خارج شود اما او سرانجام پس از شکست دادن او موفق شد به همراه سیگورد فرار کند. آنها سپس با بسیم روبرو شدند و او افشا کرد که ایوور، سیگورد و خودش به ترتیب تناسخهایی از اودین، تیر، و لوکی هستند. بسیم برای گرفتن انتقام بدرفتاری اودین با پسرش فنریر، اقدام به حمله به ایوور کرد. ایوور و سیگورد موفق شدند تا بسیم را در کامپیوتر معبد گرفتار کنند. سیگورد با پی بردن به حماقت اقدامات خودش، از رهبری قبیله ریون کناره گرفت تا ایوور این قبیله را هدایت کند. در انتهای داستان بازی Assassin’s Creed: Valhalla سیگورد بر اساس انتخابهایی که ایوور در سراسر بازی داشته، تصمیم خواهد گرفت که در نروژ باقی بماند یا به همراه ایوور به انگلستان بازگردد.
در انگلستان، ایوور و متحدانش به حمله گوترم علیه وسکس پیوستند. این نیروهای متحد با وجود تلفات سنگین موفق به شکست آلفرد در نبرد چیپنهام شدند و او را مجبور به فرار کردند. بعدها ایوور به ردگیری آلفرد پرداخت و او را در روستای آتلنی یافت که به عنوان یک روستایی زندگی میکرد. او پی برد که آلفرد تنها استاد بزرگ فرقه انشنتس نبوده، بلکه همان «سرباز بینوای پیروی مسیح» نیز بوده است. در واقع آلفرد از ارتداد آشکار فرقه علیه مسیحت بیزار بود و از این رو قصد داشت این فرقه را از درون نابود کند. با نابود شدن این فرقه او برنامه داشت تا یک فرقه جدید خداپسندانه را جایگزین آن کند. ایوور در انتها به عنوان یک قهرمان به ریونستروپ بازگشت.
در زمان حال، لیلا حسن، شان هیستینگز، و ربکا کرین در آمریکای شمالی اقدام به نبش قبر جسد ایوور کردند تا جوابی برای تقویت شدن مرموز میدان مغناطیسی زمین پیدا کنند. آنها با مشاهده خاطرات ایوور قادر به شناسایی منشا این مشکل در یک معبد ایسو شدند، معبدی که در آن بسیم توسط ایوور شکست خورده بود. لیلا به این معبد سفر کرد و در آنجا مجبور شد از عصای هرمس برای محافظت از خود در برابر تشعشات مرگبار این معبد استفاده کند. او در داخل معبد به کامپیوتر موجود در آنجا متصل شد و سپس با بسیم روبرو شد، کسی که برای هزاران سال در این کامپیوتر به دام افتاده بود. بسیم به او نشان داد که چطور میدان مغناطیسی را تنظیم کند، اما سپس با ربودن عصای هرمس از این معبد فرار کرد. لیلا که حالا در معبد گرفتار شده بود توسط یک ریدر (Reader – که به طور ضمنی اشاره شده همان دزموند مایلز است) فرا خوانده شد. لیلا با او توافق کرد تا در یافتن راهی برای جلوگیری از انقراض اجتنابناپذیر بشریت همکاری کند. در همین زمان، بسیم به دیدار شان و ربکا رفت و از آنها خواست تا یک ملاقات را با ویلیام مایلز داشته باشد. وقتی شان و ربکا برای آوردن ویلیام محل را ترک کردند، بسیم وارد آنیموس شد تا از تمام اسرار ایوور مطلع شود و بفهمد که سرنوشت فرزندان خودش چه شده است.
منبع : flopsy – WikiPedia